وقتي كه خوابي نيمه شب ، تو را نگـــــــاه مي كنم
زييباييت را با بهـــــــــــار ، گاه اشتبـــاه مي كنم
از شرم سر انگشت من ، پيشانيت تـــــــر مـي شود
عطـــــر تنت ميپيچد و دنيـــــــــا معطر مي شود
گيســـــوت تابـــي مي خورد ، مي لغزد از بازوي تو
از شانه جـــــاري مي شود چون آبشــــاري موي تو
چون برگ گل در بسترم ، مي گسترانـــــي بوي خود
من را نوازش مي كنــــي بر مهربانزانــــــوي خود
آسيمه مي خيزم زخواب ، تو نيستــــــــــي اما دگر
اي عشق من بــي من كجا ؟ تنها نـــــرو ، من را ببر
من بــي تو مي ميرم نرو ، من بــيتو مي ميرم بمان
با من بمان ، زين پس دگر هر چه تو مي گويي همان
در خواب آخر عشـــــق من ، در برگ گل پيچيدمت
مي خوابم اي زيبــا ترين ، در خواب شايد ديدمت ...
نظرات شما عزیزان: